مهمانی پنجشنبه
سلام به همه دوستان، ببخشید که چند وقت بود چیزی ننوشته بودم. ما دیشب خونه خاله جون عذرا دعوت بودیم.خیلی به محمد رضا خوش گذشت.چون علیرضا اینا هم از اراک اومده بودند و همه بچه ها از خوشحالی داشتند پرواز میکردند. خلاصه اینکه خیلی با هم بازی کردندوتا اینکه هممون وقتی می خواستیم بریم خونه هامون محمد رضا قلمبه قلمبه اشک می ریخت من هم می خواهم برم خونه آقاجون.مامانشم اجازه داد.اما محمد رضا گیر داده بود که تو و بابا هم بیایید اونجا.خاله ی منم حرفی نداشت که بره اونجا ولی اصل کار اینکه شوهر خاله ام سختشون بود که بره اونجا. محمد رضاهم همش میگفت:دلم تنگه برا بابام. آخرش هم نفهمیدم چی شد اما هرچی بود اینکه محمد رضا با خوشحالی داشت میرفت خونه آقاجون. ...
نویسنده :
مامان مریم
17:54