محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

بهارانه

مهمانی پنجشنبه

سلام به همه دوستان، ببخشید که چند وقت بود چیزی ننوشته بودم. ما دیشب خونه خاله جون عذرا دعوت بودیم.خیلی به محمد رضا خوش گذشت.چون علیرضا اینا هم از اراک اومده بودند و همه بچه ها از خوشحالی داشتند پرواز میکردند. خلاصه اینکه خیلی با هم بازی کردندوتا اینکه هممون وقتی می خواستیم بریم خونه هامون محمد رضا قلمبه قلمبه اشک می ریخت من هم می خواهم برم خونه آقاجون.مامانشم اجازه داد.اما محمد رضا گیر داده بود که تو و بابا هم بیایید اونجا.خاله ی منم حرفی نداشت که بره اونجا ولی اصل کار اینکه شوهر خاله ام سختشون بود که بره اونجا. محمد رضاهم همش میگفت:دلم تنگه برا بابام. آخرش هم نفهمیدم چی شد اما هرچی بود اینکه محمد رضا با خوشحالی داشت میرفت خونه آقاجون. ...
28 مرداد 1390

مهمانی دوشنبه

سلام گل های خوبم دیشب رفته بودیم خونه خاله جون حورا.آخه افطاری دعوت بودیم. یه کمی هم شلوغ بود چون فامیل  دو طرف دعوت بودند.به من که خیلی خوش گذشت.البته فکر کنم به محمد رضا هم خوش گذشت چون  با امیر و نیما و سعید و یوسف کامپیوتر بازی می کردند و اصلا کاری به هم نداشتند و دعوایشون نشد. یه مناسب دیگه هم بود.راستش تولد سارا خاله جون حورا هم بود همونی که یه سری از مطالب این وبلاگ رو می نویسه. آخر شب ما هم کادو هایمان را دادیم و اومدیم خونه ولی دوباره بگم که خیلی خوش گذشت. bye bye ...
28 مرداد 1390

گل پسرم واکسن زده

دیروز سوم مرداد بود همراه محمد رضا رفتیم درمانگاه آل المرتضی برای انجام واکسیناسیون پیش از دبستان حدود ساعت ١٢ واکسیناسیون انجام شد .  پسرم موقع تزریق واکسن اصلا گریه نکرد . اما چون واکسن ثلاث هندی بود دست چپ پسرم حسابی ورم کرده و درد می کنه به قول خودش «دستش داره می ترکه »بعضی موقع ها می گه « مامان بیا به من برگه بده من با این دست فلجم نمی تونم » با اینکه مرتب دستش را با سشوار یا حوله گرم می کنم و نفس مامان خیلی به درد مقاوم اما هنوز درد می کنه . امروز که کلاس زبان نرفت خدا کنه فردا کلاس نقاشی بتونه بره .  
4 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهارانه می باشد